مسیحامسیحا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

طبیب عشق مسیحا دمست

سفر

1391/6/7 12:37
نویسنده : مامی مسیحا
390 بازدید
اشتراک گذاری

  مسیحا جونم  

ظاهرا طلسم سفر رفتن ما قرار نیست شکسته بشه 

در حالیکه تقریبا همه جا 5-10 شهریور تعطیل بود اما متاسفانه بازار مبل تعطیل نشد برنامه سفر ما هم به هم خورد  هرچند که تعطیلات هفته قبل با متی جون و مصی جون که میشه خاله من و مهتاب و مهشاد  رفتیم دیار بابا جون که فعلا تنها جایی هست که تو رفتی البته اینم بگم که حسابی بهت خوش میگذره به خصوص اینکه دیگه خودت واسه خودت میگردی میری تو باغ و میای با درختا و میوه ها حسابی سرت گرم بود


در مورد تولد هم بگم قرار بود یه جشن بگیریم با حضور کوچولوهای دوست و فامیل که متاسفانه با مخالفت بعضی مامانای خوب مواجه شدم که میترسیدن نتونم کوچولوهاشون رو کنترل کنم چونحدود 20-25 تا میشدن برای همین احتمال زیاد یه جشن کوچولو با حضور افراد نزدیک میگیریم

اینم بگم شب تولدت عمه مامان با نوه های کوچولوش که سه قلو هستن خونه ما دعوت بودن که چون با تولدت مصادف شد کیک گرفتیم و یه کوچولو جشن گرفتیم  حالا یه سری عکس برات میزارم تا ببینی

 


پسرم تو فوت کردن شمع رقیب نداری

راستی متی جون و دادا کادوی تولدت رو برات آوردن که حسابی باهاشون ذوق کردی  متی جون برات یه کامیون خریده که میتونی روش بشینی و اینو اونور بری تا زمانی که 130 کیلو هم بشی مشکلی نیست دادا هم برات یه کیبورد برقی گرفته که همش داری باهاش میخونی و آهنگ میزنی راستی دایی جواد هم یک فوتبال دستی که همیشه دوست داشتی با یه بسته دومینو هدیه گرفته 

 

 

 

 

اینم سه قلو ها و جنابعالی که چند ثانیه پیش هم نشستین که بشه یه عکس خوب ازتون بگیریم

راستی تو سفر روز عید فطر تولد مهتاب بود که براش یه کیک کوچولو درست کردم و تولدش رو جشن گرفتیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

نرگس مامان طاها و تارا
8 شهریور 91 11:47
تولد اين گل پسر مبارك.خدا حفظش كنه


مرسی از لطفت عزیزم
باران در انتظار....
9 شهریور 91 13:46
وای چه عجب محبوب جونم...
من که چشمام سفید شد.پس نیامدی بگی...
خوبی؟مبارک باشه...چقدر عکس اول که مسیحا جونی به بالا نگاه کرده زیباست....
تولد هر دو تاشون مبارک..
وای مسیحا چه جگر شده تو تولد مهتاب...می خواسته فوت کنه.واااااااااااای


مرسی باران جونم راستش فرصت نمیشد بیام ولی باور کن اولین دلیلش تو بودی گلم که زود اومدم میبوسمت
باران در انتظار....
9 شهریور 91 13:46
خصوصی
باران در انتظار....
9 شهریور 91 14:51
وای خدا نکنه محبوب جون من که رمزها را برات می نویسم...نکنه نمیاد؟ برو خصوصی
باران در انتظار....
9 شهریور 91 15:00
وای ممنون.دلم برای تو و سیحا گلی با اون نگاه خوشگلش تنگ شده بود...
خصوصیت را هم حتما بخون...


مرسی عشقم رمز رو گرفتم
باران در انتظار....
9 شهریور 91 15:07
4 تا پست اخر را باز دادم...
در انتظار ...
16 شهریور 91 23:43
سلام ممنون از این که به فکرمی.ببخش محبوب جونم.خیلی دعام کن. خصوصی برات نوشتم.
مامان سمانه
24 شهریور 91 17:16
عزیز خاله تولدت مبارک
خاله رو ببخش که اینقدر دیر بهت تبریک میگه
اما برات سالهای سال خوشبختی و موفقیت و آرزو دارم
عکسهاتم مثل همیشه قشنگ و خوردنی شده



مرسی عزیزم مهم اینه که یادمون هستی بوووووووووووووس
مامان سمانه
28 شهریور 91 1:54
محبوب جون ممنون از این همه لطف و مهربونی
خوشحالم که بهمون سر میزنی
در ضمن موزیک وبتون خیلی قشنگه من که کلی لذت بردم
اگه میشه کدش و به منم بدید


مرسی سمانه جونم آهنگش از صفحه آوازک موسیقی بی کلام هستش بردیا جونم و ببوس
باران در انتظار....
28 شهریور 91 13:13
جیگر منم ببوووووووووووووووووووووووووس...دلم براش تنگ شده عزیزم..
باران در انتظار....
30 شهریور 91 23:05
سلامممممممممممممممممممم.من دلم برای مسیحا گلی تنگ شده.بگووووووووووووووو چکار کنم؟؟؟؟