پیشی گریان
مسیحا گلم پسر خوشگلم
خیلی وقته چیزی ننوشتم چون به خاطر عروسی پشر عمه ات سرمون شلوغه
الان میخوام برات بگم از روزی که با حانیه رفتیم نمایشگاه کودک و نوجوان که تو بازارمبل ایران برگزار شد
اونجا قرار بود برنامه رنگین کمان و خاله نرگس به طور زنده اجرا داشته باشن که چون عصر بود و تو هم از صبح اونجا بودی خسته شدی و خوابیدی به برنامه نرسیدیم
اما تو برنامه عمو امیر بودی کلی هم گشتی و نمیدونم چرا با اینکه باب اسفنجی و دوست داری از عروسکش که تو سالن بود و عروسکای دیگه ترسیدی و نزدیکشون نرفتی فقط از دور میگفتی بابای بابای
اما حانی با هاش عکس انداخت که عکسش و میزارم
حالا چرا اسم این پست رو گذاشتم پیشی گریان چون رفتیم صورتتو نقاشی کنیم اولش راحت نشستی ولی وسطش زدی زیر گریه و هی رنگا میومد پایین شکل پیشی هم رو صورتت بود بهت میگفتم مسیحا شدی پیشی گریان بعد با گریه بهم میگفتی من گریان نیستم .....
این مدت یه عروسی رفتیم که برای اولین بار چند ثانیه نشستی تا من ازت عکس بگیرم باورم نمیشد این تویی که نشستی
اینم بگم الان عاشق حرف زدنت هستم فقط دل آدمو میبری اینقدر مهربونی که نمیدونم چی بگم و چه جوری جواب این همه بوسه ای که دائم به تمام تن من میزنی و بدم
عاشقانه دوستت دارم
چند تا عکس قشنگ هم ازت دارم اینجا میزارم و تمام
پی نوشت : الان فقط یه مشکل با هم داریم نمیدونم چرا برای هر چیزی گریه میکنی؟؟؟؟