مسیحامسیحا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

طبیب عشق مسیحا دمست

یه اشتباه

شاید این بهونه باشه یا توجیه ! ولی روزه گرفتن توی این روزای گرم و طولانی یه کم آدم و بی حوصله میکنه به خصوص بعد از 2 سال مرخصی. نمیدونم چرا امروز وقتی داشتی سی دی بیبی اتیشتن ( یا به قول خودت ویز ویز) میدیدی تو اتاقت جیش کردی منم ناراحت شدم و دعوات کردم تو هم زدی زیر گریه  . . . 5  دقیقه بعد  با یه پوشک از اتاق اومدی بیرون و اومدی سمت من و با اخم گفتی بیا گفتم این چیه؟ گفتی من پوشک! باورم نمیشد  روی مبل دراز کشیدی و اصرار داشتی پوشکت کنم  منم قبول کردم  اما راستش گریه م گرفت چچون من دعوات کردم میخواستی پوشک بشی تا یه دفعه دیگه جیش نکنی بعد از چند دقیقه اومدم بازت کردم و بغلت کردم گفتم پ...
6 مرداد 1391

کارای سخت

همیشه وقتی با مامانای جدید و قدیم صحبت میکردم میگفتن سخت ترین کارای بچه اینه که  1. از شیر بگیریش  2. از پوشک بگیریش  3.تنها بره تو اتاقش بخوابه الان که دارم این مطلب و مینویسم همه ی این کارای سخت رو با تو تموم کردم اما یه چیز مهم اینه که پسر گل من منو تو این موارد خیلی کمک کرد  نفسم مسیحای گلم تو از 6 ماهگی تو اتاقت تنها میخوابیدی حتی یک شب هم بهونه نگرفتی خیلی دوستت دارم  با اینکه خیلی به شیر مامان وابسته بودی ولی فقط 2 شب اول بیتابی کردی ختی روزا سراغ من نمیومدی و حالا حدود 10 روز که خودت میری دستشویی و حتی یاد گرفتی خودت و بشوری و بعدشم دستاتو بشوری   فقط روز اول برات توضیح دادم که باید بری د...
2 مرداد 1391

اسکیت

دیروز با لیلی جون و بچه ها رفته بودیم پارک  سه قلوهای لیلی جون داشتن اسکیت بازی میکردن و مسیحا هم داشت رو سر من گل پرپر میکرد حنانه خسته شد و اسکیتش و از پاش در اورد و نشست رو زمین  یهو دیدم مسیخا نشست رو زمین و کفشاشو در آورد بعد هم به سختی اسکیت حنانه رو کرد تو پاش بعد منو صدا کرد که کمکش کنم تا بتونه باهاش راه بره خلاصه حدود 40 دقیقه من و بابا با این اسکیت هایی که حداقل 5-6 سایز براش بزرگ بود مسیحا رو راه بردیم جالب اینجا بود که آخراش پا زدن با اسکیت و یاد گرفته بود  هر چی خواستم ازش عکس بگیرم چون ورجه وورجه میکرد عکسا مات شد و نمیشد گذاشت باشه دفعه بعد ...
20 تير 1391

باغ حاجی بابا

از وقتی که مسیحا به دنیا اومده متاسفانه ما نتونستیم سفر بریم برای خودمون هم خیلی عجیبه چون تا قبل به دنیا اومدن مسیخا ما سالی 6-7 بار سفر میرفتیم  تنها جایی که مسیحا رفته زادگاه بابایی بوده که به همراه پسر عموها و دختر عموهاش رفته یه چند تا عکس هم تو باغ حاجی بابا ازش گرفتم که نشون میده حسابی مشغول شیطونیه       ...
19 تير 1391

بدون عنوان

  مسیحای من 21 مرداد 89 قدم به این دنیا گذاشت  هرچند که ورودش به زندگی ما غیر منتظره بود ولی پس از گذشت چند وقت شور و شادی رو برای ما به ارمغان آورد. اسم قشنگش با تفال به حافظ پیدا کردیم و زود به دلمون نشست و فنقل کوچولوی ما شد مسیحای گلمون. از زمانیکه متوجه یه فرشته کوچولو شدم یه وبلاگ براش ساختم و براش از همه چیز و همه کس نوشتم  الان که به اینجا ومدیم و دوست داریم با فرشته کوچولوهای دیگه آشنا بشیم لینک وبلاگ قبلی مسیحا رو اینجا میزارم تا دوست داشتین بهش سر بزنین http://masiha89.persiangig.com/ ...
19 تير 1391