پارک
چند روز پیش صبح که از خواب پا شدی هنوز چشمات و کامل باز نکرده بودی تا من و دیدی با یه لحن کش دار گفتی مامان من بیرون گفتم مامان جان از خواب بیدار شو بعد
خلاصه یکسره گیر دادی من بیرون
راستش منم روزه بودم هوا هم گرم ولی تسلیم شدم و بردمت پارک
حسابی بازی کردی و خسته شدی و تا اومدی خونه خوابیدی بگذریم که منم تا افطار از تشنگی داشتم هلاک میشدم
ولی مهم اینه که به تو خوش گذشت عزیزم
دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی